ترشیدن. حموضت. مزۀ ترش گرفتن. ترش گشتن، فاسد شدن با گرفتن بوی یا طعم ترش، خشمگین شدن: کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال ترا که می شنوی طاقت شنیدن نیست مراکه می طلبم خود چگونه باشد حال ؟ رودکی (از احوال و اشعار ج 3 ص 1006). و رجوع به ترش شود
ترشیدن. حموضت. مزۀ ترش گرفتن. ترش گشتن، فاسد شدن با گرفتن بوی یا طعم ترش، خشمگین شدن: کسان که تلخی زهر طلب نمیدانند ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال ترا که می شنوی طاقت شنیدن نیست مراکه می طلبم خود چگونه باشد حال ؟ رودکی (از احوال و اشعار ج 3 ص 1006). و رجوع به ترش شود
نمدار شدن. (ناظم الاطباء). مرطوب شدن. خیس گشتن: گذاره شد از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش. دقیقی. اگر آب بودی مگر تر شدی همی بر تنش جامه بی بر شدی. فردوسی. چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟ مسعودسعد. بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان). سگ بدریای هفتگانه بشوی چونکه تر شد پلیدتر باشد. (گلستان). ز آب دیدۀ من فرش خاک ترمی شد ز بانگ نوحۀ من گوش چرخ کر می گشت. سعدی. و رجوع به تر شود، کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی) : هست مامات اسب و بابا خر تو مشو تر چو خوانمت استر. خاقانی. در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو. میرزا صادق دست غیب (از آنندراج). رجوع به تر شود.
نمدار شدن. (ناظم الاطباء). مرطوب شدن. خیس گشتن: گذاره شد از خسروی جوشنش بخون تر شد آن شهریاری تنش. دقیقی. اگر آب بودی مگر تر شدی همی بر تنش جامه بی بر شدی. فردوسی. چه جویی آب ز دلوی که آب نیست در او چگونه تر شود ار نیستش بر آب گذر؟ مسعودسعد. بر دریای مغرب برفتی و قدمت تر نشدی. (گلستان). سگ بدریای هفتگانه بشوی چونکه تر شد پلیدتر باشد. (گلستان). ز آب دیدۀ من فرش خاک ترمی شد ز بانگ نوحۀ من گوش چرخ کر می گشت. سعدی. و رجوع به تر شود، کنایه از اعراضی شدن و آزرده گردیدن باشد به سبب ظرافت کسی. (برهان) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). شرمنده و منفعل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اعراض که به سبب شرمندگی از ظرافت و هزل روی دهد. (فرهنگ رشیدی) : هست مامات اسب و بابا خر تو مشو تر چو خوانمت استر. خاقانی. در چمن با چشم گریان وصف بالای ترا آنقدر کردم که قمری تر شد از بالای سرو. میرزا صادق دست غیب (از آنندراج). رجوع به تر شود.